می گویم ؛- می ترسم از این تکرار ... آیا دوباره همه دردها را تجربه خواهم کرد؟می گوید؛- نترس ، تکرار می شود و هربار دردناک تر از قبل ، کمی شجاع باش،تو که از درد نمی ترسی؟می گویم؛- راستش را بگویم ؟ الان از هر چیزی می ترسم ، مثل سگی کتک خورده ،چوب را که می بینم فرار می کنم...می گوید؛- می فهمم...می گویم؛- نه محال است بفهمی ! باور نمی کنم در این عالم کسی رنج ودرد دیگری را بفهمد ...می گوید؛ - پس با این حساب ،چه می شود کرد ؟ آخرش چه می شود؟می گویم؛- عاشق می شویم، رنج می بریم ،خطاها را تکرار می
کنیم و هیچ گریزی از این گیر افتادن ها نداریم ...اما این بار می خواهم پنهان شوم ، گم و گور ،یک عاشق ناپیدا ،ناشناس،تا دلت بخواهد کوچه و پس کوچه و نقاب در این شهر هست...نگاهم می کند ،اما هیچ چیز نمی گوید... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 15:01